جدول جو
جدول جو

معنی کور گردانیدن - جستجوی لغت در جدول جو

کور گردانیدن
(گَ دَ)
کور کردن. نابینا ساختن. و رجوع به کور کردن شود، انباشتن و مسدود ساختن آبراه چشمه و جز آن: و کاریزها انباشتن و چشمه های آب را کور گردانیدن و دزها و شهرها و دیوارها کندن. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 38). و رجوع به کور کردن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رو گردانیدن
تصویر رو گردانیدن
رو گرداندن، از کسی یا چیزی روی برگردانیدن، پشت کردن، اعراض کردن
فرهنگ فارسی عمید
(هََ رْ ءْ)
پیر کردن. اکماء. قنسره. اشابه. سفال. سفول. اکویداد. (منتهی الارب) :
گرد رنج و غم که بر مردم رسد
زودتر می پیر گردد مرد شاب.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(تَمْ کَ / کِ)
رو گرداندن. گذاشتن و ترک کردن. (ناظم الاطباء). اعراض کردن. (آنندراج) (مجموعۀ مترادفات ص 44). روی گردانیدن. اعراض. لهیان. (یادداشت بخط مؤلف) : ذأر، رو گردانیدن از چیزی. (منتهی الارب). فجر، فجوره، فجره، رو گردانیدن از حق. (منتهی الارب). و رجوع به رو گرداندن و روگردانی و روی گرداندن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ بِ رَ شُ دَ)
کژ کردن. تعویج. تلویج. (منتهی الارب). رجوع به کژ کردن و کج کردن شود
لغت نامه دهخدا
(نَج ج)
متعفن شدن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(عِ سَ بُ کَ دَ)
نظر گردانیدن و نظر گرفتن از چیزی، کنایه از اعراض کردن و رو برتافتن. نظر پوشیدن. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تُویَ دَ)
روی گرداندن. (فرهنگ فارسی معین) (یادداشت مؤلف). اضراب. لفت. لفته. (یادداشت مؤلف). ضرب. تلوی. کصوم. طی. هت. (منتهی الارب). اعراض. تصییر. (ترجمان القرآن). رجوع به روی گرداندن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ دُ رُ کَ دَ)
روا کردن. رجوع به روا کردن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ / نِ وَ دَ)
شاد کردن
لغت نامه دهخدا
(بُ لَ تَ)
خوار کردن. بی اعتبار گردانیدن. پست گردانیدن. تخذیل. ارغام. (یادداشت بخط مؤلف) ، هلاک گردانیدن. نابود کردن. از بین بردن. تعثیر. اعثار. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ دَ)
ریزه ریزه کردن. خوردکردن. خرد کردن، له کردن. خرد کردن
لغت نامه دهخدا
(تَ رِ ءَ / ءِ جُ تَ)
دور کردن. دور ساختن. راندن. (یادداشت مؤلف). انئاء. اطراح. طرح. اقصاء. اضراح. ازاحه. اسحاق. (منتهی الارب). ابعاد. (دهار). زحزحه. (ترجمان القرآن) : جنب، دور گردانیدن کسی را. طهر. اشذاء، دور گردانیدن چیزی را. مکاتعه. لحی، دور گردانیدن خدای نیکی را از کسی. (منتهی الارب). رجوع به دور گردیدن و دور کردن شود
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ کَ / کِ دَ)
پرنمک کردن. (فرهنگ فارسی معین) : املاح، شور گردانیدن طعام را. (منتهی الارب) ، ایجاد آشوب و فتنه کردن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(رَ نَدَ)
کور شدن. نابینا شدن: عمی، تعمی، کور گردیدن. (منتهی الارب). و رجوع به کور شدن و کور گشتن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شور گردانیدن
تصویر شور گردانیدن
پر نمک کردن، ایجاد فتنه و آشوب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوی گردانیدن
تصویر قوی گردانیدن
نیرومندکردن، استوارکردن
فرهنگ لغت هوشیار
پیر کردن کهن سال ساختن: گرد رنج و غم که بر مردم رسد زودتر می پیر گردد مرد شاب. (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روی گردانیدن
تصویر روی گردانیدن
اعراض کردن، پشت کردن
فرهنگ لغت هوشیار